خلاصه داستان: عشق لطمه میزند (به انگلیسی: Love Hurts) یک فیلم کمدی اکشن آمریکایی محصول سال ۲۰۲۵ به کارگردانی جاناتان اوزبیو در اولین کارگردانی خود با فیلمنامهای از لوک پاسمور، جاش استودارد و متیو موری است. در این فیلم جاناتان کی کوان، آریانا دبوز، دانیل وو، مارشون لینچ، مصطفی شاکر، کم ژیگاندی، آندره اریکسن و آنالی تیپتن به ایفای نقش پرداختهاند.
خلاصه داستان: در فیلم پنجره مینا، دختر ۱۵ ساله ای که به عنوان مجازات جرمی که برادرش مرتکب شده، مجبور به ازدواج با مردی مستبد میشود. در حبس خانهاش، تنها امیدش پنجرهای کوچک است که او را به دنیایی فراتر از ظلم و تاریکی میبرد. اما در دنیای بیرون، سرنوشت در مسیر پیچیدهای قرار میگیرد که حقیقت و تراژدی را به هم گره میزند.
خلاصه داستان: یک قاتل قراردادی را که با پایان کار خود روبرو است ، دنبال می کند که وقتی شرکت او را به آموزش میدانی ژنرال Z تازه وارد می کند ، هیجان زده می شود: Wihlborg ، یک قاتل بدخواه با نگرش.
خلاصه داستان: مستند پلک زدن Blink 2024 :سفر جهانی یک خانواده را قبل از اینکه فرزندانشان بینایی را نسبت به یک اختلال ژنتیکی نادر از دست بدهند ، سفر خود را برای تجربه زیبایی جهان در حالی که هنوز هم می توانند آن را ببینند ، و آماده سازی برای آینده ای اجتناب ناپذیر از دست می دهند.
خلاصه داستان: جهان توسط یک بیماری همه گیر ویران شده است. به تنهایی و خارج از امنیت جنگل ، مارکو با دنیای خرد شده ای که در سکوت و خطر قرار دارد روبرو می شود.
خلاصه داستان: مامور پلیس نیک اوبراین (با بازی جرارد باتلر) در حال تعقیب دونی ویلسون (با بازی اوشی جکسون جونیور) است که به اروپا فرار کرده و درگیر یک گروه خطرناک از سارقان الماس به نام مافیای پلنگ شده است. آنها در حال برنامهریزی یک سرقت عظیم از بزرگترین مرکز بورس الماس جهان هستند و…
خلاصه داستان: این فیلم براساس داستانی واقعی زندگی قهرمان ملی نروژ، گونار سونستبی روایت شده است. در آستانه جنگ جهانی دوم، تلاش یک مرد جوان نروژی به نام گونار سونستبی برای مقاومت در برابر نازیها، مسیر جدیدی را برای آینده او و آینده کشورش رقم میزند و…
خلاصه داستان: پس از انفجاری که باعث زخمی شدن یک افسر پلیس و سگش میشود، آن دو تحت عمل جراحی قرار میگیرند که در طول آن سر سگ را روی بدن افسر قرار گذاشته میشود.
خلاصه داستان: داستان یک پسر کوچک به نام آمریگو را روایت میکند که در دوران پس از جنگ جهانی دوم در ناپل زندگی میکند. زندگی برای خانوادههای فقیر در این زمان سخت است، و مادر آمریگو تصمیم میگیرد او را برای مدتی به شمال ایتالیا بفرستد، جایی که خانوادههای مرفهتر از کودکان فقیر مراقبت میکنند. آمریگو ابتدا با ترس و نگرانی این سفر را شروع میکند، اما کمکم به دنیای جدید، آدمهای مهربان و فرصتهای تازهای که پیش رویش قرار میگیرند، علاقهمند میشود...