خلاصه داستان: جو اسکاراولا (با بازی وینس وان)، پس از فوت مادرش، دچار بحران روحی میشود. او که در کودکی خاطرات شیرینی از غذاهای مادربزرگش دارد، تصمیم میگیرد رستورانی به نام Enoteca Maria در استتن آیلند افتتاح کند.
خلاصه داستان: داستان فیلم درباره مردی به نام «صلاح» (با بازی رضا عطاران) است که به دلیل شباهت زیادش با صدام حسین، از سوی حزب بعث عراق انتخاب میشود تا نقش بدل صدام را ایفا کند. او همراه با یک مأمور زن (با بازی آزاده صمدی) به تهران فرستاده میشود تا در برج آزادی سخنرانی کند و فیلم این سخنرانی به عنوان یک پیروزی بزرگ برای صدام منتشر شود.
خلاصه داستان: داستان فیلم در شهری کوچک در ایالت یوتا میگذرد و بر زندگی جیمی واکر، راننده مسابقات تخریب، و دوستدخترش اورلی تمرکز دارد. زمانی که اورلی خبر بارداریاش را به جیمی میدهد، آنها بهطور ناخواسته دریچهای به دنیای بیگانگان باز میکنند و موجودات بیگانهای را وارد شهر خود میسازند. در مواجهه با این تهدید، جیمی و اورلی باید اختلافات خود را کنار بگذارند و برای نجات یکدیگر، شهرشان و حتی کهکشان، همکاری کنند.
خلاصه داستان: داستان فیلم درباره روبن ویرااتماجا (با بازی رضا رحادیان)، وارث یک امپراتوری رسانهای است که برای بهدست آوردن ارثیهاش باید آخرین خواسته پدرش را برآورده کند: ازدواج با «زیباترین دختر دنیا». برای این منظور، او یک برنامه دوستیابی تلویزیونی راهاندازی میکند و کیارا (با بازی شیلا دارا عایشه)، تهیهکننده باهوش و جاهطلب، مسئول تولید این برنامه میشود. در حین تولید برنامه، این دو شخصیت با تضادهای شخصیتی خود مواجه میشوند و رابطهای پیچیده و جذاب بین آنها شکل میگیرد .
خلاصه داستان: در این فصل، سارا و نیکا در آستانه ازدواج هستند و نقی برای ازدواجشان شرایط سختی در نظر گرفته است. از سوی دیگر، در شب میهمانی ارسطو به افتخار همسر جدیدش، یک شهاب سنگ در خانهٔ خانواده معمولی سقوط میکند. ارسطو و رحمت با پنهان کردن این موضوع از نقی، قصد فروش سنگ سقوط کرده را دارند و در این میان، ماجراهای دیگری نیز برای خانواده معمولی و اطرافیانشان رخ میدهد.
خلاصه داستان: داستان در ناپل ایتالیا میگذرد و بر زندگی دو برادر به نامهای ویتو (با بازی آنتونیو فولتو) و آنتونلو (با بازی وینچنزو نمولاتو) تمرکز دارد. این دو در آستانه از دست دادن خانه خانوادگیشان به دلیل بدهیهای فراوان هستند. آنتونلو، که به کلاهبرداریهای کوچک مشغول است، پیشنهاد میدهد که ویتو با تظاهر به یک کارمند خیریه، دل مارینا (با بازی لورا آدریانی)، یک وارث ثروتمند، را به دست آورد تا از او پول بگیرد و خانهشان را نجات دهند.اما برنامه به سادگی پیش نمیرود. ویتوی صادق و مهربان به تدریج به مارینا علاقهمند میشود و احساس گناه از فریب او را تجربه میکند. در همین حال، مارینا نیز به ویتو جذب میشود، بیخبر از نیت واقعی او. با پیشرفت داستان، ویتو باید بین نجات خانه خانوادگیاش و حفظ صداقت در رابطهاش با مارینا تصمیمگیری کند.
خلاصه داستان: «کین» (با بازی جان ماگارو)، نویسندهای است که پس از موفقیت اولین کتابش، دچار بحران خلاقیت شده و درگیر طلاق از همسرش «سوزی» (با بازی بریت لور) است. در این میان، او با «کولمیک» (با بازی استیو بوشمی)، یک قاتل زنجیرهای بازنشسته، آشنا میشود. کولمیک به طور غیرمنتظرهای نقش مشاور ازدواج کین را در روز و مشاور قتل برای رمان جدیدش در شب ایفا میکند. این رابطه عجیب، کین را به دنیایی از طنز تاریک و پیچیدگیهای اخلاقی میکشاند.
خلاصه داستان: جو جین-بونگ (با بازی ریو سونگ-ریونگ)، قهرمان سابق تیراندازی با کمان و مدالآور المپیک، اکنون در یک شغل بیارزش در شرکتی گرفتار شده است. در مواجهه با احتمال اخراج، شرکت به او مأموریتی میدهد: سفر به کشور خیالی بولادور در آمریکای جنوبی برای آموزش تیم تیراندازی با کمان، با هدف کسب مدال در مسابقات جهانی و تضمین قراردادهای معدنی برای شرکت.در مسیر، جین-بونگ بهطور تصادفی در جنگلهای آمازون سقوط میکند و با سه جنگجوی قبیله تاگائوری با مهارتهای خارقالعاده در تیراندازی آشنا میشود. با کمک مترجم نیمهآمازونی به نام بانگ-سیک (با بازی جین سون-کیو)، جین-بونگ این سه تیرانداز را به کره میآورد تا در مسابقات جهانی شرکت کنند. این سفر نهتنها فرصتی برای نجات شغلی جین-بونگ است، بلکه برای جنگجویان آمازونی نیز راهی برای حفظ فرهنگ و سرزمینشان از تهدیدات مدرنسازی محسوب میشود.
خلاصه داستان: فیلم Freaky Tales (2024) چهار داستان کوتاه در اوکلند دهه ۸۰ را روایت میکند: گروهی نوجوان پانک با نئونازیها میجنگند، دو دختر رپر علیه تبعیض میایستند، مردی برای خانوادهاش انتقام میگیرد، و یک بازیکن بسکتبال علیه نژادپرستی مبارزه میکند — همه با فضایی فانتزی، خشن و نوستالژیک.
خلاصه داستان: داستان در کمپ تابستانی Pineway میگذرد، جایی که جیسون هوخبرگ ۲۴ ساله (با بازی فرد هچینگر) به عنوان مشاور بازمیگردد. او تلاش میکند با همکاران نوجوان خود ارتباط برقرار کند، اما به زودی متوجه میشود که یک قاتل نقابدار در حال شکار مشاوران کمپ است.
با پیشروی داستان، مشخص میشود که دو نفر از مشاوران، دمی و مایک، پشت قتلها هستند. آنها این جنایات را برای جلب توجه در شبکههای اجتماعی و کسب شهرت انجام دادهاند. در نهایت، جیسون و کلر موفق میشوند آنها را متوقف کنند و با سایر بازماندگان از کمپ فرار کنند.