داستان فیلم
یه روزی، تو یه سرزمین آروم و بیدردسر، پادشاه و ملکهای وسط یه طوفون برفی دختری به دنیا آوردن. چون اون روز همهجا سفیدپوش شده بود، اسم دخترشون رو گذاشتن «سفیدبرفی».چند سال بعد، وقتی ملکه مریض شد و از دنیا رفت، پادشاه بدون اینکه خیلی فکر کنه دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یه زن خوشگل و مرموز بود. بعد از یه مدت، پادشاه مجبور شد با یه ارتش راهی مرزهای جنوبی بشه تا با یه خطر جدی مقابله کنه… ولی دیگه هیچوقت برنگشت.زن جدیدش، تاج و تخت رو از چنگ درآورد و تازه اونموقع بود که همه فهمیدن با یه آدم خودخواه و پلید طرفن. زنی که به زیباییش بیش از هر چیز دیگهای اهمیت میداد.توی دورهی حکومت اون ملکهی بدجنس، زندگی مردم سخت شد. یا مجبور بودن مالیاتای سنگین بدن و تو فقر زندگی کنن، یا به اجبار میرفتن تو گارد سلطنتی خدمت کنن.از طرفی همه فکر میکردن سفیدبرفی مرده، غافل از اینکه بیچاره دختر تو قصر زندانی شده و بهعنوان خدمتکار زندگی میکنه...
هنوز نظری ثبت نشده است.
اولین نفری باشید که نظر خود را ثبت میکند.